سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
   

 

wellcom to hamed noorozi websit
 
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز

زندگی
انگار که سال نو می شود
 

زندگی چهارشنبه 89/12/4
 

زندگی شاید

 یک خیابان دراز است که هر روز زنی با زنبیلی از آن می­گذرد !

زندگی شاید

ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه می­آویزد

زندگی شاید طفلی­ست که از مدرسه برمی­گردد

زندگی شاید افروختن سیگاری باشد در فاصله 

 رخوتناک دو هم­آغوشی

یا عبور گیج رهگذری باشد


که کلاه از سر برمی­دارد

و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی­معنی می­گوید

 صبح به خیر

 زندگی شاید آن لحظه مسدودی­ست

 که نگاه من، در نی­نی چشمان تو خود را

 ویران می­سازد

و در این حسّی است

 که من آن را با ادراک ماه و با دریافتِ ظلمت خواهم آمیخت

    فروغ فرخزاد

zendegi



 

پیام های دیگران ()

 
 
 

انگار که سال نو می شود چهارشنبه 89/12/4
 

انگار که سال نو می شود

من بهارم تو زمین
من زمینم تو درخت
من درخت ام تو باهار
ناز انگشت های بارون تو باغ ام
میکنه میون جنگل ها تاق ام میکنه.

تو بزرگی مث شب.
اگه مهتاب باشه یا نه
تو بزرگی مث شب.
خود مهتابی تو اصلا خود مهتابی تو .

تازه ، وقتی بره مهتاب و ،هنوز شب ِ تنها باید راه دوری بره تا دم دروازه ی روز
مث شب گود و بزرگی مث شب.
تازه ، روزم که بیاد تو تمیزی مث ِشبنم مث ِ صبح.

تو مث ِ مخملی ابری مث ِ بوی علفی مث ِ اون ململ ِ مه ِ نازکی : اون ململ ِ مه
که رو عطر علفا ، مثل بلاتکلیفی هاج و واج مونده مردد
میون موندن و رفتن میون مرگ و حیات .

مث ِ برفائی تو . تازه آبم که بشن برفا و عریون بشه کوه
مث ِ اون قله مغرور ِبلندی که به ابرای سیاهی و بادای ِ بدی می خندی

من باهارم تو زمین
من زمین ام تو درخت
من درختم تو باهار،
ناز انگشتای بارون ِ تو باغ ام میکنه
میون جنگل ها تاق ام میکنه.

احمد شاملو

bahar



 

پیام های دیگران ()

 
 
  RSS 2.0  

بازدید امروز: 0
بازدید دیروز: 0
کل بازدیدها: 2728

 

 

Weblog Template By Blog Skin

قالب وبلاگ